من هر روز و هر لحظـه نگرانت می شوم ...

کـه چـه میکنی؟

کجایی ..؟

در چـه حالی ...؟

پنجره اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم :

ـ تنهاییت برای من ...

ـ غصـه هایت برای من ..

ـ همـه ی بغضها و اشکهایت برای من ...

تو فقط بخند ..

آنقدر بلند تا من هم بشنوم ...

صدای خنده هایت را ...

صدای همیشه خوب بودنت را ..

 

فاجعه
در پسین یک رعد
مبهم در پیچشش یک برق
بر زمین می خورد و تورا خشک میکند
من باران میشوم
و تو از نو محیا
این چرخه تا انتهای جاودانگی

در انتهای شب
در استعاره ای از جنس تو
سرم را به پیشانی خدایی تکیه داده ام
که برایم غزل می خواند
و من ، نمازش را ، گریه می کنم

بگذار خودمان باشیم!
من که دیگر کافر شده ام
و تویی که هنوز مسلمانی ات را دو دستی چسبیده ای
هنوز می توانیم 
از طعم قهوه مشترک
سیگار یواشکی 
و بوسه ای در پستو لذت ببریم
بگذار هنوز لبخند ، لپهایمان را چال بیاندازد

پی نوشت: میان آن همه الف و ب دبستان،

آنچه در زندگی واقعیت داشت ،خط فاصله بود!!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 16 خرداد 1394برچسب:, ] [ 14:18 ] [ A . M ] [ ]